آیا فرزند چندم خانواده بودن بر ساختار شخصیت انسان تاثیر گذار است؟
نقش رتبه تولد بر ساختار شخصیت انسان
دکتر علی صاحبی
از زمان آلفرد ادلر موضوع نقش رتبه تولد بر ساختار شخصیت کودک در گستره روانشناسی مطرح بوده است.
آدلر به توصیف ردیف بازخوردهایی که از سلسله_مراتب_فرزندی سرچشمه میگیرند پرداخته است. اما این تصور که مسائل شخصیتی اولین فرزند خانواده یا فرزند وسط، یا آخرین فرزند فقط به تنهایی مختص به خود اوست به نحوی موجب گمراهی است.
هر فرزند در معرض تأثیرها و نفوذهایی است که با گذشت زمان به مقتضیات اساسی عشق،انضباط و استقلال مربوط میشود.
همه مشکلاتی که در مورد فرزند_اول پدید میآید ممکن است در مورد فرزند دوم، سوم یا بیستم هم اتفاق بیفتد. فرزند_وسطی یا بزرگترین فرزند هم ممکن است با تمام مسائل کوچکترین فرزند روبرو شوند.
ممکن است فرزند ارشد همان مسائل نوعی «فرزند وسطی» را داشته باشد یا «فرزند وسطی» ممکن است همان ناراحتی های معمولی «کوچکترین فرزند» را داشته باشد.
گرایش به گفتن این که «خوب دیگر، او فرزند وسطی است» یا «خوب دیگ تغاری است» یا «خوب دیگر، او بزرگترین بچه است» و طبیعی است که چنین مسائلی راباید ته باشد، کار آسانی است. اما این نوع اظهارنظرها مشکلی را حل نمیکند.
با این همه، درخصوص شخصیت فرزندان نکته بسیار مهم شناسایی موقعیت فرزند در خانواده است زیرا که هر کسی با توجه به رتبه تولدش تحت تأثیر عوامل مختلفی قرار میگیرد که شرایط و موقعیت او را از دیگر فرزندان همان خانواده (خواهران / برادران) متمایز میسازد.
آدلر در بررسیهای خود درباره تحول_شخصیت اهمیتی اساسی برای جایی که فرد در سلسله مراتب فرزندان یک خانواده اشغال میکند قائل است. به تدریج که فرد آدمی نسبت به امکانات و نقایص تجهیزات سرشتی خود در رابطه با ارزش نسبی اعضاء و دستگاهها هوشیار میشود، این سلسله_مراتب یا جایگاه فرد در منظومه فرزندان مسلماً نقش عمدهای ایفا میکند.
آدلر میگویدکه رابطه کودک با پدر و مادر دارای اهمیت کمتری برای تشکیل خلق و خو نیست، اما جایی که فرد در سلسله_مراتب فرزندی_اشغال میکند با قوت تمام به تمایلات خلقی وی شکل میدهد.
آلفرد ادلر و روان شناسان پیرو او معتقدند که هیچ دو فرزندی (برادری/خواهری) پدر و مادری مشابه ندارند. این مسأله مهم است و هم به طرز عجیبی حقیقت دارد. با گذشت هر سال نگرشهای والدین تغییر میکند و آنان تجربیات بیشتری کسب میکنند.
آقا و خانم جوادی برای فرزندی که در سال 1368 متولد شد پدر و مادری هستند غیر از پدر و مادر فرزندی که در سال 1365 داشتهاند. حتی دوقلوها هم، به مفهومی والدین متفاوت دارند: زیرا که عملاً غیرممکن است که پدر و مادری دقیقاً یک احساس نسبت به دو نفر، حتی فرزندان خودشان داشته باشند.
این نیز حقیقت دارد که هیچ دو فرزندی در یک خانواده کاملاً ثابت و مشابه متولد نشدهاند. چرا که بودن یا نبودن برادران یا خواهران بزرگتر یا کوچکتر ساخت خانواده را به کلی متفاوت میسازد.
بچه اول خانواده این جایگاه نامساعد را دارد که محک تجربه والدین و اولین دست پرورده تازه عروس است و بستری برای تمرین والدین بیتجربه و متفنن است. او بیشتر برای تصحیح اشتباهات والدین در پرورش کودک استفاده میشود، اما فقط بعد از آن که این اشتباهات بر روی او انجام شده است. او برای والدینش این فرصت را فراهم میآورد که درک کنند رفتاری را که آنان رفتار طبیعی برای بچه چهار ساله میدانستند در حقیقت بیشتر رفتاری طبیعی برای یک بچه هشت ساله بوده است.
کوششهایی برای جلو راندن او به طرف استقلال، که با شکست روبرو میشود به والدینش نشان میدهد که استقلال امری است آموختنی که آن را فرزند بدست میآورد نه این که با زور و فشار و تهدید به او داده شود.
فرزند ارشد که مدتی تک فرزند است احساس میکند که از صف مقدم رانده شده و دیگر مورد محبت و خواست والدین مخصوصاً مادر، به هنگامی که بچه دوم بدنیا میآید نیست.
فرزند ارشد، فرزندی که از اریکه به زیر کشیده شده، ناکام گردیده و از جایگاه مزیت یافته خود فرو غلطیده، دارای موقعیتی غمانگیز است، وی به کمک تنش عصبی خود میکوشد که تمام توجهات را به سوی خود جلب کند، و وقتی بزرگسال میشود در وحشت پایانناپذیر کنار زده شدن توسط یک حریف یا عقب ماندن زندگی میکند.
در بسیاری از خانوادهها بنابر سنت اجتماعی، فرزند ارشد جانشین پدر میشود. او غالباً همکار پدر است و مواظب خواهر و برادر کوچکتر خود. وقتی بدین ترتیب از اعتماد اطرافیان بهرهمند میشود، به صورت عنصر سازندهای درمیاید که فعالیت موثری را دنبال میکند.
مشکلات فرزند ارشد و جبران وعوارض آن
اما فرزند اول برای درسهایی که والدین یاد میگیرند قیمت گزافی میپردازد.
فرزند بزرگ خانواده گرایش به آن دارد که کودکی شود عصبی، حساس، بیش از اندازه تحت فشار، بیش از حد تحریکپذیر، کمالگرا، پرت
وقع، نامطمئن به خود، غیراجتماعی، سرکش با آمادگی برای لکنت زبان، خیس کننده رختخواب، ناخنجو، مادیگرا و ناراضی (تقریباً تمام مشخصات تیپ A را واجدند).
چون از پیش میداند که بزرگترین فرزند باید نقش یخشکنی را ایفا کند که ضربه اول را به خودش میزند. انصاف این است که در مقابل کوششهای توان فرسا، هر غرامتی که مقدور باشد به او داده شود.
هم انصاف است، و هم نیاز که از طرف والدین امتیازات وارث مسلم به او اعطا شود تا فشارهایی که به طور طبیعی او بیشتر متحمل میشود به حداقل کاهش یابند.
به چیزهای مسلم محسوسی نیاز دارد از قبیل این امتیاز که 15 یا 30 دقیقه بیشتر از برادر و خواهر کوچکتر، بیدار بماند. او نیاز به آن دارد که به طرف استقلال رانده شود. و هم به این که پسر بزرگی است و باید متناسب با سن خود رفتار کند. وقتی که تعداد بچهها از تعداد اطاقهای خواب بیشتر باشد، او باید کسی باشد که مجبور نباشد بچه کوچکی را در اطاق خود سهیم کند.
وقتی که یک شیرینی در دسترس است یا در آغوش کشیدن میسر باشد، باید نصیب او شود. زمانی که بین او و برادر یا خواهر کوچکترش نزاعی که دلیلش معلوم نیست درمیگیرد بایدفرض شود که او مظلوم، است نه مقصر.
در مورد اذیت و آزار خواهران و برادران کوچکتر شایسته است که او مورد حمایت والدین قرار گیرد. به طور خلاصه، او نیاز به آن دارد که شخصاً دریابد که در مقابل قیمت بیشتری که بعنوان عضوی از خانواده میپردازد دست کم با رفتارهای مناسب جبران میشود. او باید بعضی از مزایای بزرگتر بودن را بچشد تا مضار آن را هموار کند.
دردسرهای فرزند کوچک خانواده( ته تغاری)
بعضی اوقات کوچکترین فرزند خانواده با دردسرهایی روبرو است که از بعضی جهات نقطه مقابل مشکلات بزرگترین فرزند است.
ظاهراً به والدین ثابت شده است که بچهها برای مدتی کمتر از حد لازم بچهاند. پس ممکن است که آنان در مقابل رشد استقلال کوچکترین فرزند مقاومت کنند.
او از تخت خواب بچگی تا چهار یا پنج سالگی استفاده میکند. تلاش او برای پس زدن شیشه شیر، غذا خوردن خودش، لباس پوشیدن بیکمک دیگران، بالا رفتن و تصمیم گرفتن ممکن است در هر حرکتی با دستی که بیشتر_از_حد_لازم به او کمک میکند، روبرو شود.
کودک ته تغاری آخرین فرد منظومه فرزندان خانواده است. همه برادران و خواهران او فراد بزرگترند. او نیز روحیهای مانند فرزند کوچکتر دارد، بسیار جاهطلب است اما در عین حال نازپرودهترین فرزند خانواده است، از سوی دیگر فرزند والدینی است که در سراشیب پیری حرکت میکنند.
با طیب خاطر نیست که مادر با استقلال لازم برای تحول شخصیت او موافقت میکند. آن وقت است که فرزند تهتغاری فارغ از مسئولیت بزرگ میشود، به مسائل بسیار مشکل میپردازد، یا از همه چیز چشم میپوشد. همه چیز در این راه بستگی به فضای خانواده دارد.
او ممکن است فقط دو دلی نداشته باشد بلکه با توجه به این که چند خواهر یا برادر بزرگتر دارد صاحب 4 یا 5 یا 6 ولی و آقا بالاسر باشد. این شرایط به گوناگونی آموزشها و در نتیجه به نوعی بیثباتی منجر میشود که در نهایت به معنی اصلاً چیزی یاد نگرفتن است.
احساس خوش و لذت آموزش دادن و تربیت کردن برای پدر و مادر کلانسال او کهنه و قدیمی شده است و وقت آنان برای این گونه فعالیتها خیلی تنگ است. پس ممکن است وقتی که بچه به سن دبستان میرسد از واقعیات زندگی خیلی کم آموخته باشد. خلاصه کوچکترین فرزند به طور کلی گرایش دارد که در جهت افراط در وابستگی تحت تأثیر قرار گیرد و جایگاه خود در جامعه را به طور غیرواقعی ارزیابی کند و این امر او را با تجربههای دردناک در خارج از حلقه خانواده روبرو می کند.
فرزند کوچکتر با فرزند ارزشد در رقابت دائم بسر میبرد. این موقعیت به منزله اهرمی در میآید و یک انگیزه شدید پیشرفت در کودک کوچکتر به وجود میآورد. او میخواهد با کودک ارشد برابری کند، حتی از او فراتر رود و در این راه تمام نیروی خود را به کار میبندد.
بنابراین جاهطلبی وسیعی در او گسترش مییابد و در این راه مراقب حقوق و مزایای خویش است. میترسد که مبادا به او ارزش کمتری بدهند. اگر کودک کوچکتر هدف زیاد دست بالا در پیش نگرفته باشد، اگر خواستههایش فراتر از حد تنشهایش نباشد، اگر بتواند احساس اجتماعی خود را چنان گسترش دهد که با گروهی توحید یابد، پویایی روانی وی او را به سطحی بالا سوق خواهد داد.
اما اگر در مواجه با فرزند ارشد ـ و بعدها در زندگی ـ با شکستهایی روبرو شود، ممکن است به سوی «روان_آزردگی» (نِوروز) کشانده شود.
بنابراین او نه دنیای کودکی را خوب میگذراند و نه از دنیای نوجوانی نصیب خوبی میبرد. و گر هم شهامتی داشته باشد و در پی تلاش برآید از محبت و حمایت بسیار کم برخوردار میشود و در نتیجه شکست احتمالی او در مقام مقایسه بیش از اندازه زیاد است.
همانطور که دیدیم رتبه_تولد یا جایگاه کودک در سلسله مراتب خواهران و برادران نقش مهمی در رگههای خلق شخصیت کودک ایفا میکند. هشیاری نسبت به این تأثیرات که بعضاً ناآگاهانه و به طور ارتجاعی انجام میگیرد، میتواند زمینه آسیبهای روانی را مسدود ساخته در جهت حفظ بهداشت روانی کودکان در جو خانواده اقدام نمود.
امید است هوشیاری نسبت به این پدیده مهم فرزندان را در جهت فعالیتهای مشارکتی ـ بجای رقابتی ـ و تعلق خاطر اجتماع سوق دهد تا با شخصیتهای سالم و خوددار زندهساز روبرو شویم.